شأن نزول و محتوای سوره الرحمن چیست؟
1. شأن نزول: مفسران قرآن کریم در علت و سبب نزول سوره الرحمن میگویند؛ چون قریش نام رحمان را کم شنیده بودند، هنگامی که آیه 60 سوره فرقان: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ»،[1] بر پیامبر نازل گردید، قریش گفتند (ما الرّحمن) یعنى این رحمان کیست و چیست؟ خداوند در مقابل این گفتار آنان سوره «الرّحمن» را نازل کرد.[2] البته در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است: سوره الرّحمن از اوّل تا آخر آن در باره ما(اهل بیت) نازل شده است.[3]
2. علت نامگذاری: سوره الرحمن در مکه نازل شده و داراى 78 آیه است. از آنجا که این سوره بیانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است، با نام مقدس «رحمان» که رمزى از رحمت واسعه او است آغاز مىشود؛ چرا که اگر صفت «رحمانیت» او نبود، این چنین خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمىگستراند.
3. محتوا و مطالب: این سوره در مجموع بیانگر نعمتهاى مختلف «معنوى» و «مادى» خداوند است که بر بندگان خود ارزانى داشته، و آنها را غرق در آن ساخته است؛ لذا با نام مبارک رحمان که رحمت واسعه الهى را بازگو مىکند آغاز شده، و با جلال و اکرام خداوند به پایان رسید، و 31 بار جمله «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ» که به وسیله آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مىگیرد در آن ذکر شده است.
بنابر این، از یک نظر مجموع سوره یک بخش به هم پیوسته پیرامون نعمتهاى خداوند منان است، اما از نظر دیگر مىتوان محتواى آنرا به چند بخش تقسیم کرد:
3-1. بخش اول که مقدمه و آغاز سوره است، از نعمتهاى بزرگ خلقت، تعلیم و تربیت، حساب و میزان، وسائل رفاهى انسان، و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مىگوید.
3-2. بخش دوم، توضیحى است بر چگونگى آفرینش انسان و جن.
3-3. قسمت دیگر، بیانگر نشانهها و آیات خداوند در زمین و آسمان است.
3-4. بخش چهارم، از نعمتهاى دنیوى فراتر رفته، سخن از نعمتهاى جهان دیگر است که با دقت و ظرافت خاصى ریزهکاریهاى نعمتهاى بهشتى -اعم از باغها، چشمهها، میوهها، همسران زیبا و باوفا، و انواع لباسها- توضیح داده شده است.
3-5. سرانجام در بخش پنجم این سوره، اشاره کوتاهى به سرنوشت مجرمان و قسمتى از مجازاتهاى دردناک آنان آمده است.
گفتنی است؛ از آنجا که اساس سوره بر بیان رحمت الهى است. در این قسمت(مجازات مجرمان) توضیح زیادى داده نشده، اما بر عکس نعمتهاى بهشتى به صورت مشروح و گسترده آمده است.[4]
[1] «و چون به آنان گفته شد که رحمان را سجده کنید، گفتند: رحمان چیست»؟
[2]. بحرانى، سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 280، بنیاد بعثت، تهران، 1416ق.
[3]. همان، ج 5، ص 230.
[4]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 23، ص 91- 92، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.
اهمیت این سوره:
اغلب مۆمنین شناخت عمیقی از «سوره یس» ندارند و از مناقب و فضائل و آثار دنیوی و اخروی آن غافل هستند. لذا در دام مشکلات، غمها و غصهها و کدورتها گرفتار می مانند. اما در مجلس محبّت و مودّت مقرّبان درگاه خداوند، از «سوره یس» سخن بسیار است و انسان با اندک توجّهی به بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) و بزرگان مکاشفه و سیر و سلوک، به این حقیقت پی می برد که سوره یس از موقعیت ویژه و مرتبهای بس بلند برخوردار است و اگر آدمی بتواند با آن فضایل و مناقب آشنا شود، خواهد توانست فواید کاملی را از آن خود سازد.
امامان (علیهم السلام) برای این که مۆمنان را از موقعیت ممتاز این سوره که چونان قلّهای پوشیده از فضایل است، آگاه کنند، فرموده اند: «یس قلب قرآن است».
موقعیت ممتاز و جایگاه برتر و منحصر به فرد بودن قلب در بدن انسان بر کسی پوشیده نیست. سوره یس نیز دارای همان موقعیت و جایگاه در میان دیگر سوره ها است و از این رو لازم است قدری از برداشت سطحی و عمومی از این سوره فراتر رویم و با بخشی از فضایل و مناقب این سوره آشنا شویم.
چنین نیست که فضایل و عجایب سوره یس تنها در زمانه خاصّی کشف شده باشد. با مطالعه تاریخ در می یابیم از همان صدر اسلام، از این سوره با شگفتی یاد میشده و فضایلش معروف بوده است. حتّی گاهی بزرگانی را به فکر وا می داشته که این همه فضیلت برای این سوره ناشی از کدام یک از آیات آن است.
ابن عباّس می گوید: مدّت ها فکر می کردم که منشأ این همه فضیلت در سوره یس چیست. او میگوید تمام آثار و فضایل این سوره به دلیل وجود این آیه شریفه است: «إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَیئاً اَنْ یقولَ لَهُ کُنْ فَیکُونَ» «همانا فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می گوید: «موجود باش!» آن نیز بی درنگ موجود می شود.»
طرز خواندن سوره یس
بزرگانی که خود با این سوره مأنوس بودهاند اغلب برای شاگردان و افراد پاک نهاد در مورد قرائت آن سوره دستورالعمل هایی نیز داشتهاند.
متألّه بزرگ قرآنی و عارف بلند پایه، آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی خراسانی (ره) به شاگردان خود چنین سفارش می کردند که هر شب قبل از خواب، سوره یس را بخوانید، ولی قبل از شروع و بعد از اتمام آن، 14 صلوات بفرستید. یعنی این سوره را در بین این صلواتها قرار دهید. بی شک این 14 صلوات هم یکی از اسرار مهم سیر و سلوکی در مکتب اهل بیت است.
آن بزرگ مرد فرموده بودند: بنده در زندگی به هر چه که رسیدهام و هرچه به دست آوردهام از برکت این سوره می باشد.
با توجه به این فرمایش میتوان گفت: «یس در این مکتب، محور سیر و سلوک و نردبان رسیدن به بالاترین مقامات معنوی میباشد»
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سوره یاسین است. کسی که قبل از خواب یا در روز آن را تلاوت کند، در آن روز محفوظ بوده و روزی می خورد.
و کسی که در شب قبل از خواب آن را تلاوت نماید، خداوند هفتاد هزار فرشته را بگمارد تا او را از شر شیطان رانده شده و هر آفتی حفظ نمایند؛ و اگر در فردای آن شب بمیرد، خداوند او را به بهشت می برد و سی هزار فرشته به هنگام غسل او حاضر می شوند که همگی برای او استغفار می نمایند و با استغفار برای او، تا قبرش او را تشییع می نمایند؛ و هنگامی که وارد قبرش می شود، آن فرشتگان در داخل قبر او عبادت می کنند و ثواب عبادت آنان برای او خواهد بود؛ و به اندازه میدان دید چشمهایش، قبرش را وسعت می بخشد؛ از فشار قبر ایمن خواهد بود؛ و پیوسته از قبرش تا پهنه آسمان نوری می درخشد تا هنگامی که خداوند او را از قبرش خارج نماید.
و هنگامی که او را از قبرش خارج نمود، فرشتگان خداوند پیوسته با او هستند و او را بدرقه کرده با او صحبت نموده، در صورت او می خندند و او را به تمامی خیرات مژده می دهند. و بدین ترتیب، او را از پل صراط و میزان عبور داده و به گونه ای او را به خداوند نزدیک می نمایند که کسی نزدیکتر از او به خدا نباشد، مگر فرشتگان مقرّب خدا و پیامبران فرستاده او.
او همراه با پیامبران در برابر خداوند می ایستد و هنگامی که دیگران غم و اندوه دارند و بی تابی می نمایند، او غم و اندوهی نداشته و بی تابی نمی نماید. آنگاه پروردگار متعال به او می فرماید:
شفاعت کن که من همه شفاعت های تو را می پذیرم و بخواه که هر چه را بخواهی به تو عطا می نمایم. او نیز می خواهد و عطا می شود و شفاعت می کند و پذیرفته می شود. و هنگامی که از عده ای حساب می کشند و آنان را نگهداشته و ذلیل می شوند، او حسابی نداشته و او را نگه نمی دارند، ذلیل نمی شود؛ بخاطر هیچ کدام از کارهای بدش بدبخت نمی شود و نامه عملش را باز کرده و به او می دهند. آنگاه از نزد خداوند پایین می آید و مردم می گویند: سبحان اللَّه! این بنده خدا هیچ خطائی نداشت و از همنشینان حضرت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.
امام باقر علیه السّلام فرمودند: کسی که یک بار در عمر خود سوره یس را بخواند، خداوند به شماره هر آفریده ای در دنیا و هر آفریده ای در آخرت و در آسمان دو هزار حسنه برای او نوشته و دو هزار گناه او را پاک می نماید و دچار فقر، زیان مالی، زیر آوار ماندن، بیچارگی، دیوانگی، جذام، وسواس و بیماری زیانبخش نمی شود.
و خداوند سختی های مرگ و ترس های آن را برای او آسان نموده و قبض روح او را خود به دست می گیرد و از کسانی خواهد بود که خداوند برای آنان گستردگی در زندگی، خوشحالی هنگام زیارت خداوند و رضایت به ثواب الهی را در آخرت برای آنان تضمین نموده است. و خداوند متعال به تمام فرشتگان آسمانی و زمینی اش می فرماید: همانا که از فلانی راضی شدم؛ پس برای او استغفار نمایید.
منابع:
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال
وبلاگ معارف قرآن
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ...»(مائده - 6)
اى کسانى که ایمان آوردید چون خواستید به نماز بایستید صورت و دستهایتان را تا آرنجها بشوئید، و پاى خویش را تا غوزک مسح کنید.
کلمه" قیام" وقتى با حرف" الى" متعدى شود، بسا مىشود که کنایه از خواستن چیزى مىشود که قیام در آن استعمال شده، در نتیجه معناى جمله:" قام الى الصلاة" این مىشود که" فلانى خواست نماز بخواند"، و وجه این استعمال این است که خواستن نماز ملازم با قیام و بر خاستن است، چون خواستن هر چیز بدون حرکت به سوى آن صورت نمى گیرد، مثلا اگر انسانى را فرض کنیم که نشسته و دارد حالت رفع خستگى و سکون خود را بسر مىبرد، و فرض کنیم که بعد از رفع خستگى در همین حال که نشسته بخواهد کارى انجام دهد که عادتا لازم است حرکتى کند، چون آن کار را نشسته نمىتواند انجام دهد، بلکه احتیاج به قیام دارد، چنین کسى شروع مى کند به ترک سکون و به حرکت در آوردن خود، و بر خاستن از زمین، همین حالت برخاستن را" قیام الى الفعل" مىخوانیم، و این حالت قیام الى الفعل ملازم است با اراده.
نظیر این آیه شریفه، آیه زیر است که مىفرماید:" وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ"، که جمله" فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ" 1 را معنا مىکنیم، به اینکه " و خواستى برایشان نماز بپا دارى"، پس در اینگونه استعمالها با اینکه شخص مورد گفتگو هنوز نماز را نخوانده، و تنها اراده خواندن نماز را کرده، مىگوئیم" اقام الى الصلاة" و به عکس این استعمال گاه مى شود که شخص نامبرده کارى را انجام داده، بجاى اینکه بگوئیم انجام داده، در مقام تعبیر مىگوئیم خواست انجام دهد، نظیر آیه شریفه:" وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً" 2، که در اینجا اراده فعل و طلب آن در مورد انجام آن قرار گرفته، و این به وجهى عکس آیه مورد بحث است.
و کوتاه سخن اینکه آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه نماز مشروط بشرطى است که در آیه آمده، یعنى شستن و مسح کردن که همان وضو باشد، و از آن بیش از این مقدار استفاده نمىشود که نماز وضو مىخواهد، و اما اینکه آن قدر اطلاق داشته باشد بطورى که دلالت کند بر اینکه هر یک نماز یک وضو لازم دارد، هر چند که وضوى قبلى باطل نشده باشد، منوط بر این است که آیه شریفه اطلاق داشته باشد، و آیات تشریع کمتر اطلاق- از جمیع جهات- دارد.
البته این سخن با قطع نظر از جمله:" وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا" است، چون با در نظر گرفتن این جمله هیچ حرفى نیست که آیه شریفه نسبت به حال جنابت اطلاق ندارد بلکه مقید به نبودن جنابت است، و حاصل معناى مجموع آیه این است که اگر جنب نباشید، و بخواهید به نماز بایستید، باید که وضو بگیرید و اما اگر جنب بودید باید خود را طاهر سازید.
گفتیم جمله مورد بحث اطلاق ندارد تا دلالت کند که یک یک نمازها وضو مىخواهد اینک اضافه مىکنیم که ممکن است همین معنا را از جمله:" وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ" استفاده کرد، چون این جمله به ما مىفهماند که غرض خداى تعالى از تشریع غسل و وضو و تیمم این نیست که تکلیف و مشقت شما را زیاد کند، بلکه غرض این است که شما داراى طهارت معنوى به آن معنایى که خواهد آمد بشوید- خوب وقتى غرض داشتن طهارت است، نمازگزار ما دام که وضوى قبلیش باطل نشده طهارت معنوى را دارد، پس تک تک نمازها وضو نمىخواهد.
این بود آن مقدار سخنى که به عنوان بحث تفسیرى در تفسیر آیه مىتوان گفت، و اما زائد بر آن ربطى به تفسیر ندارد، بلکه بحثهاى فقهى است که باید در کتب فقه دید، هر چند که مفسرین همه حرفهاى فقهى و تفسیرى را در تفسیر خود آورده و کلام را طولانى کرده ا ند.وضو ساختن
" فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ" کلمه" غسل" به فتح غین به معناى عبور دادن آب بر جسم است، و غالبا به منظور تنظیف و پاک کردن چرک و کثافت از آن جسم صورت مىگیرد، و کلمه" وجه" به معناى روى و ظاهر سمت مقابل هر چیز است، لیکن در غالب موارد در چهره و صورت آدمى و یا به عبارتى سمت جلو سر انسان استعمال مىشود، آن سمتى که چشم و بینى و دهان در آن سمت است و حد آن همان مقدارى است که هنگام گفتگو پیدا است این معناى لغوى وجه است ولى ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آن را در تفسیر آیه مورد بحث به حد معینى از سمت جلو سر تفسیر کرده ا ند، و آن عبارت است از طرف طول بین ابتداى موى سر به پائین تا آخر چانه، و از طرف عرض آن مقدار از صورت که میان دو انگشت شست و میانى و یا شست و ابهام قرار گیرد، البته در این میان اندازهگذاریهاى دیگرى براى کلمه" وجه" شده، که مفسرین و فقها آن را نقل کرده ا ند.
کلمه:" ایدى" جمع کلمه" ید" است، که نام عضو خاصى از انسان است که با آن مىگیرد و مىدهد و مىزند و کارهایى دیگر مىکند، و آن عضو که نامش به فارسى دست است از شانه شروع شده تا نوک انگشتان ادامه مىیابد، و چون عنایت در اعضاى بدن به مقدار اهمیت مقاصدى است که آدمى از هر عضوى از اعضاى خود دارد، و مثلا غرض و مقصدش از دست دادن و گرفتن است.
بدین جهت از همین عضو که گفتیم حدش از کجا تا به کجا است به خاطر اینکه نیمه قسمت پائین آن یعنى از مرفق تا سر انگشتانش بیشتر و یا بگو مثلا 90 مقاصدش را انجام مىدهد، لذا کلمه" ید (دست)" را بیشتر در همین قسمت به کار مىزند، و باز به خاطر اینکه از آن 90 درصد باز 90 درصد از مقاصدش را به وسیله قسمت پائینتر یعنى از مچ دست تا سر انگشتان انجام مىدهد، این کلمه را بیشتر در همین قسمت به کار مىبرد، بنا بر این کلمه" دست" سه معنا دارد، 1- از نوک انگشتان تا مچ 2- از نوک انگشتان تا مرفق 3- از نوک انگشتان تا شانه.
و این اشتراک در معنا باعث شده که خداى تعالى در کلام خود قرینه ا ى بیاورد تا یکى از این سه معنا را در بین معانى مشخص کند، و آن قرینه کلمه" إِلَى الْمَرافِقِ" است، تا بفهماند منظور از شستن دستها در هنگام وضو، شستن از نوک انگشتان تا مرفق است نه تا مچ دست و نه تا شانه، چیزى که هست از آنجا که ممکن بوده کسى از عبارت" دستها را بشوئید تا مرفق" خیال کند که منظور از شانه تا مرفق است سنت این جمله را تفسیر کرد به اینکه منظور از آن قسمتى از دست هست که کف در آن قرار دارد.در مورد " إِالْمَرافِقِ" و شستن دست از بالا به پائین، در وضو
و اما کلمه" إلى" این کلمه بطورى که استعمال آن به ما مىفهماند وقتى در مورد فعلى که عبارت باشد از امتداد حرکت استعمال شود، حد نهایى آن حرکت را معین مىکند، (وقتى مىگوئیم من تا فلان جا رفتم، معنایش این است که نقطه نهایى عمل من که همان رفتن باشد فلان جا است و اما اینکه خود آن نقطه هم حکم ما قبل از کلمه" الى (تا)" را داشته باشد و یا حکم آن را نداشته باشد مطلبى است که از معناى این کلمه خارج است) (مثلا وقتى گفته شود" من ماهى را تا سرش خوردم" کلمه" تا" دلالت نمىکند بر اینکه سر آن را هم خورده ا م، و یا نخورده ا م) بنا بر این حکم شستن خود مرفق از کلمه" إلى" استفاده نمىشود، آن را باید سنت بیان کند.
ولى بعضى از مفسرین گفته ا ند که کلمه" إلى" به معناى کلمه" مع (با)" است، و جمله" وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ" به معناى این است که فرموده باشد" و ایدیکم مع المرافق و دستها را با مرفقها بشوئید" هم چنان که در آیه:" وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ" 3 به این معنا آمده، دلیلى که براى این دعوى خود آورده ا ند روایاتى است که مىگوید رسول خدا (ص) در هنگام وضو مرفق خود را نیز مىشست، 4 و این جرأت عجیبى است که در تفسیر کلام خداى عز و جل به خود داده ا ند.
براى اینکه روایاتى که در این باب هست خالى از دو حال نیست، یا صرفا عمل رسول خدا (ص) را حکایت مىکند، که پر واضح است نمىتواند بیانگر آیه قرآن باشد، براى اینکه عمل مبهم است، و زبان ندارد، و با این حال نمىتواند به لفظى از الفاظ قرآن معنایى غیر آنچه در لغت دارد بدهد، تا بتوانیم بگوئیم یکى از معانى کلمه" إلى" معنایى است که کلمه" مع" دارد، و یا آنکه حکم خدا را بیان مىکند نه عمل رسول خدا (ص) را، که در این صورت آن روایات نمىتواند تفسیر آیه باشد، و اینکه در شق اول گفتیم عمل مبهم است، و مىتواند وجوهى داشته باشد، یکى دیگر از وجوه آن این است که شستن خود مرفق از باب مقدمه علمى بوده باشد، یعنى رسول خدا (ص) مرفق را هم مىشسته تا یقین کند به اینکه دستها را تا مرفق شسته است، یکى دیگر از وجوه آن این است که رسول خدا (ص) این مقدار را بر حکم خدا افزوده باشد، و آن جناب چنین اختیارى را دارد، هم چنان که مىدانیم نمازهاى پنجگانه همه از طرف خداى تعالى بطور دو رکعتى واجب شده بود، و رسول خدا (ص) در بعضى از آنها دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه کرد، و روایات صحیحه ا ى این معنا را ثابت کرده است.
و اما اینکه آیه مورد بحث را تشبیه کرده به آیه:" وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ" این تشبیه درست نیست، زیرا در این آیه نیز کلمه" الى" به معناى کلمه" مع" نیامده، بلکه فعل" لا تَأْکُلُوا" متضمن معناى" لا تضموا ضمیمه مکنید" یا مثل آن است، مىخواهد بفرماید مال مردم را ضمیمه مال خود نکنید.
از آنچه گذشت روشن گردید که جمله" إِلَى الْمَرافِقِ" قید است براى کلمه" ایدیکم"، در نتیجه حکم وجوب شستن به اطلاق خود باقى است و مقید به آن غایت نیست (واضحتر بگویم یک مرتبه موضوع حکم را عبارت مىدانیم از" دست" به تنهایى و مىگوئیم آن را تا مرفق بشوى که در اینجا حکم شستن مقید به قید تا مرفق است، و بار دیگر موضوع حکم را عبارت مىدانیم از" دست تا مرفق" و سپس مىگوئیم این را بشوى، که در این صورت حکم ما مطلق است، موضوع حکم مقید است اگر تعبیر اول را بیاوریم، معنایش این مىشود که شستن دست را از سر انگشتان شروع کن تا برسى به مرفق، و اگر تعبیر دوم را بیاوریم معنایش این است که" این عضو محدود و معین شده را بشوى"، حال چه اینکه از بالا به پائین بشویى یا از پائین ببالا) علاوه بر اینکه هر انسانى که بخواهد دست خود را بشوید- چه در حال وضو و چه در غیر حال وضو- بطور طبیعى مىشوید، و شستن طبیعى همین است که از بالا به پائین بشوید، و از پائین به بالا شستن هر چند ممکن است، لیکن طبیعى و معمولى نیست، و روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) هم به همان طریقه طبیعى فتوا مىدهد نه به طریقه دوم.
با این بیان پاسخ از سخنى که ممکن است گفته شود داده شد، و آن این است که کسى بگوید: مقید شدن جمله" دستها را بشوئید" به جمله" تا مرفق" دلالت دارد بر اینکه واجب است شستن از ناحیه انگشتان شروع شده، در ناحیه مرفق تمام شود، و آن پاسخ این است که همه حرفها در این بود که آیا قید" إِلَى الْمَرافِقِ" قید جمله:" فاغسلوا" است، و یا قید موضوع حکم، یعنى کلمه" ایدى" است، و ما گفتیم که قید کلمه" ایدى" است و در این صورت دستها باید تا مرفق شسته شود، نه اینکه شستن تا مرفق باشد، و دستها تا مرفق را دو جور مىتوان شست یکى از مرفق به پائین و دیگرى از انگشتان ببالا، پس باید بگوئیم لفظ" إِلَى الْمَرافِقِ" لفظ مشترکى است که باید قرینه ا ى از خارج یکى از دو قسم شستن را معین کند، و معنا ندارد بگوئیم قید" إِلَى الْمَرافِقِ" قید هر دو قسم است.
علاوه بر اینکه بنا به گفته صاحب مجمع البیان امت اجماع دارد بر اینکه وضوى کسى که از بالا به پائین مىشوید- صحیح است 5 و این نیست مگر بخاطر اینکه جمله مورد بحث با آن سازگار است و این هم نیست مگر بخاطر اینکه جمله:" إِلَى الْمَرافِقِ" قید براى موضوع یعنى" ایدیکم" است، نه براى حکم یعنى جمله" فاغسلوا".
" وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ" کلمه" مسح" به معناى کشیدن دست و یا هر عضو دیگر از لامس است بر شىء ملموس، بدون اینکه حائلى بین لامس و ملموس باشد، و نیز خود لامس دست و یا عضو دیگر خود را به آن شىء بکشد، وقتى گفته مىشود:" مسحت الشیء" و یا گفته شود" مسحت بالشىء" هر دو به یک معنا است، هم چنان که در آیه مورد بحث نیز حرف" با" آمده و فرموده:
" برءوسکم" لیکن اگر بدون حرف با استعمال شود، و شىء ملموس را مفعول خود بگیرد، استیعاب و شمول را مىرساند، و اگر با حرف باء مفعول بگیرد، دلالت مىکند بر اینکه بعضى از شىء ملموس را لمس کرده، نه همه آن را.
پس اینکه فرمود:" وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ" دلالت دارد بر اینکه مسح سر، فى الجمله واجب است نه بالجمله، سادهتر بگویم مسح مقدارى از آن واجب است نه همه آن، و اما اینکه آن مقدار کجاى سر است؟ از مدلول آیه خارج است و این سنت است که عهدهدار بیان آن است، و سنت صحیح وارد شده به اینکه سمت پیشانى یعنى جلو سر باید مسح شود
و اما جمله:" و ارجلکم"، بعضى کلمه" ارجل" را به صداى پائین لام قرائت کرده ا ند، که قهرا آن را عطف بر کلمه" على رؤسکم" گرفته ا ند، و چه بسا گفته باشند که مجرور بودنش از باب تبعیت است نه از باب عطف، نظیر آیه:" وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ" 6 که مجرور بودن کلمه" حى" به صرف تبعیت است و گر نه مفعول جعلنا بود، و باید منصوب خوانده مىشد 7 ولى این حرف اشتباه است، براى اینکه در ادبیات گفته ا ند که تبعیت لغت طرد شده و بدى است و ما نمىتوانیم کلام خداى عز و جل را بر چنین لغتى حمل کنیم، و جمله ا ى که به عنوان شاهد آورده یعنى جمله:" وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ" به معناى" قرار دادیم" نیست تا کلمه" حى" مفعول آن باشد و به نصب خوانده شود و اگر به نصب خوانده نشده بگوئیم به تبعیت مجرور خوانده شده، بلکه کلمه" جعلنا" به معناى" خلقنا" است و معناى جمله این است که" ما از آب هر چیزى را خلق کردیم" که معلوم است در این صورت مجرور بودن کلمه" حى" بخاطر تبعیت نیست، بلکه بخاطر این است که صفت کلمه" شىء" است.
علاوه بر اینکه مساله تبعیت بطورى که گفته ا ند اگر هم ثابت شده باشد در مورد خاصى ثابت شده، و آن جایى است که تابع و متبوع متصل به هم باشند، هم چنان که در عبارت:
" حجر ضب خرب" لانه سخت سوسمار" گفته ا ند کلمه خرب از باب تبعیت بجر خوانده مىشود، 8 نه مثل آیه مورد بحث ما که واو عاطفه بین" بِرُؤُسِکُمْ" و" ارجلکم" فاصله شده است.
بعضى دیگر کلمه" ارجلکم" را به نصب- صداى بالا- خوانده ا ند، و شما خواننده عزیز اگر با ذهن خالى از هر شائبه و اینکه فلانى چه گفته و آن دیگرى چه گفته این کلام را از گوینده ا ى بشنوى، بدون درنگ حکم مىکنى به اینکه کلمه" ارجلکم" عطف است بر موضعى که کلمه" رؤسکم" دارد، و در جمله:" وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ" کلمه رءوس هر چند که به ظاهر مجرور به حرف جر است، ولى موضعش موضع مفعول براى فعل" امسحوا" است، (چون مىفرماید سر خود را مسح کنید)، و چون موضع کلمه رءوس نصب است، کلمه" ارجل" نیز باید به نصب خوانده شود، در نتیجه از کلام آیه مىفهمى که در وضو واجب است صورت و دو دست را بشویى، و سر و دو پا را مسح کنى، و هرگز به خاطرت خطور هم نمىکند که از خودت بپرسى چطور است ما کلمه" ارجلکم" را بر گردانیم به کلمه" وجوهکم" که در اول آیه است، زیرا خودت در پاسخ خودت مىگویى حکم اول آیه یعنى شستن بخاطر آمدن و فاصله شدن حکمى دیگر (یعنى مسح کردن) بریده شد.
آرى طبع سلیم هیچ گاه حاضر نیست کلامى بلیغ چون کلام خداى عز و جل را جز بر چنین معنایى حمل کند. حتى در کلمات معمولى مانند این کلام که" من صورت و سر فلانى را بوسیدم و به شانه او دست کشیدم و دستش" بگوید معنایش این است که من صورت و سر و دست فلانى را بوسیدم، و به شانه ا ش دست کشیدم، و به عبارتى دیگر با اینکه مىتواند کلمه" دستش" را عطف کند به موضع کلمه شانه و در نتیجه" دستش" نیز مجرور به حرف" با" و تقدیر کلام" به شانه او دست کشیدم و به دستش" بشود، این کار را نکند و به جاى آن کلمه،" دستش" را بشکل مفعول بخواند و بگوید این کلمه عطف است بر کلمات" صورت و سر" و معناى جمله چنین است" من صورت و سر زید را بوسیدم، و به شانه او دست کشیدم، و دستش را"، آرى با اینکه وجه اول وجهى است رو براه و کثیر الورود در کلام عرب هیچ انسان سلیم الفطره ا ى وجه دوم را اختیار نمىکند.
اتفاقا بر طبق وجه اول روایاتى از ائمه اهل بیت (ع) وارد شده، و اما روایاتى که از طرق اهل سنت آمده هر چند که ناظر به تفسیر لفظ آیه نیست، و تنها عمل رسول خدا (ص) و یا فتواى بعضى از صحابه را حکایت مىکند، که در وضو پاى خود را مىشسته ا ند، و لیکن از آنجایى که خود آن روایات در مضمونى که دارند متحد نیستند، و در بین خود آنها اختلاف است، بعضى حکایت کرده ا ند که رسول خدا (ص) پاى خود را مسح مىکرده، و بعضى دیگر حکایت کرده ا ند که مىشسته، و چون این دو دسته روایات با هم متعارضند، ناگزیر باید طبق روایات ائمه اهل بیت عمل کرد.نادرستى که به منظور توجیه برخى روایات مخالف کتاب، بر آیه وضو تحمیل کردهاند
بیشتر علماى اهل سنت اخبار دسته دوم را بر اخبار دسته اول ترجیح داده ا ند. و ما نیز در اینجا که مقام تفسیر آیه قرآن است سخنى با آنان نداریم، زیرا جاى بگومگوى در این مساله، کتب فقهى است و ربطى به کتاب تفسیر ندارد، تنها بگومگویى که ما با آنان داریم این است که در صدد بر آمده ا ند آیه را طبق فتوایى که خود در بحث فقهى داده ا ند حمل کنند، و به این منظور براى آیه توجیهات مختلفه ا ى ذکر کرده ا ند، که آیه شریفه تحمل هیچیک از آنها را ندارد، مگر در یک صورت و آن این است که قرآن کریم را از اوج بلاغتش تا حضیض پستترین و نسنجیده ترین کلمات پائین بیاوریم.
مثلا (پناه مىبریم به خدا از خطر تعصب جاهلانه) بعضى گفته ا ند کلمه" ارجلکم" عطف است بر کلمه" وجوهکم"، به آن بیانى که گذشت 9،- البته این در صورتى است که" ارجلکم" به نصب خوانده شود، و اما بنا به قرائت" ارجلکم" به صداى پائین لام، مساله تبعیت را که بیان مختصر آن گذشت، پیش کشیده ا ند، و شما خواننده محترم فهمیدى که آیه شریفه و هیچ کلام بلیغى که در آن وضع و طبع تطابق داشته باشد نه تحمل آن را دارد و نه تحمل این را.
و بسیارى دیگر در توجیه قرائت به صداى پائین لام، گفته ا ند: این از قبیل عطف در لفظ به تنهایى است و خلاصه گفتارشان این است که کلمه" ارجلکم" فقط لفظش عطف شده به کلمه" رؤسکم"، و اما معناى آن عطف است به کلمه" وجوهکم"، پس اگر آن را به صداى پائین لام مىخوانیم دلیل بر این نیست که پاها نیز مانند سر باید مسح شود، هم چنان که شاعر گفته:" علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا"، یعنى من به شتر خود غذایى از کاه و آب خنک دادم، که تقدیر کلام" علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا" است، یعنى به شتر خود غذایى از کاه خوراندم و آبى خنک نوشاندم. 10
خلاصه کلام اینکه خواسته است بگوید: در آیه مورد بحث نیز فعلى در تقدیر هست که عمل کرد به آن موافق است با عمل کرد فعل قبلى، آرى از اینکه به شعر آن شاعر استشهاد کرده معلوم مىشود خواسته است این معنا را بگوید، حال از او مىپرسیم: آن فعلى که در آیه مورد بحث در تقدیر گرفته ا ى چیست؟ اگر فعل" اغسلوا" باشد، و تقدیر آیه" فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و امسحوا برءوسکم و اغسلوا ارجلکم" است که فعل" اغسلوا" بدون احتیاج به حرف جر مفعول مىگیرد، پس چرا کلمه" ارجلکم" را به صداى بالا نمىخواند و در صدد توجیه صداى زیر آن بر آمده؟ و اگر چیز دیگرى در تقدیر بگیرد با ظاهر کلام نمىسازد و لفظ آیه به هیچ وجه با آن مساعدت ندارد.
آن شعرى هم که به عنوان شاهد بر گفتار خودش آورده یا از باب مجاز عقلى است، که نوشاندن آب خنک به حیوان را تعلیف حیوان خوانده، و یا اینکه تعلیف متضمن معناى" دادن" و یا" سیر کردن" و یا امثال آن شده، (همانطور که چند صفحه قبل در باره آیه:" لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ ..." گفتیم که جمله:" لا تَأْکُلُوا" متضمن معناى لا تضموا است)، علاوه بر اینکه بین این شعر و آیه فرق هست، زیرا اگر در شعر فعلى در تقدیر گرفته نشود معنایش فاسد مىشود، پس براى رو براه شدن معناى آن بطور قطع علاجى لازم است، به خلاف آیه شریفه که از جهت لفظ رو براه است هیچ احتیاجى قطعى به علاج ندارد.
بعضى دیگر در توجیه صداى زیر لام در جمله" أَرْجُلَکُمْ" (البته بنا بر اینکه شستن پاها در وضو واجب باشد) گفته ا ند: عطف جمله:" أَرْجُلَکُمْ" به جمله" رؤسکم" به جاى خود محفوظ است، و معناى آیه این است که سر و پاها را مسح کنند، لیکن منظور از مسح شستن خفیف و یا به عبارتى تر کردن است، پس چه مانعى دارد که منظور از مسح پاها شستن آنها باشد، چیزى که این احتمال را تقویت مىکند این است که تحدید و توقیتى که در این باب وارد شده همه راجع به عضوى است که باید شست، یعنى صورت (و دست) و در باره عضو مسح کردنى هیچ تحدید حدودى نشده، به جز پا که فرموده پا را تا کعب مسح کنید، از همین تحدید مىفهمیم که مسح پا هم حکم شستن آن را دارد. 11
و این سخن از نامربوطترین سخنانى است که در تفسیر آیه مورد بحث و توجیه فتواى بعضى از صحابه در مورد شستن پاها در وضو گفته ا ند، براى اینکه هر کسى مىداند که مسح غیر شستن و شستن غیر مسح کردن است، (در مثل معروف توپ صدا دار و توپ آهسته معنا ندارد، شستن خفیف هم مثل توپ آهسته است) علاوه بر اینکه اگر بنا باشد مسح پاها را به شستن پاها معنا کنیم چرا این کار را در مورد مسح سر نکنیم؟
و براستى من نمىفهمم که در چنین صورتى چه چیز ما را مانع مىشود از اینکه هر جا در کتاب و سنت به کلمه مسح بر خوریم آن را به معناى شستن گرفته و هر جا که به کلمه: غسل (شستن) بر خوریم بگوئیم منظور از آن مسح (دست کشیدن) است؟ و چه چیز مانع مىشود از اینکه ما تمامى روایاتى که در باره غسل وارد شده همه را حمل بر مسح کنیم؟ و همه روایاتى که در باره مسح رسیده حمل بر شستن نمائیم؟ و آیا اگر چنین کنیم تمامى ادله شرع مجمل نمىشود؟ چرا مجمل مىشود آن هم مجملى که مبین ندارد.
و اما اینکه گفتار خود را با تحدید مسح پاها تا بلندى کعب تقویت کرد این کار وى در حقیقت تحمیل کردن دلالتى است بر لفظى که به حسب لغت آن دلالت را ندارد، به صرف قیاس کردن آن با لفظى دیگر، و این خود از بدترین نوع قیاس است.
بعضى دیگر گفته و یا چه بسا بگویند که: خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو باید دست را به روى پاها بکشند، هم چنان که دستور عمومى دیگرى داده به اینکه در تیمم دست خاک آلود را به صورت بکشند، حال وقتى که شما در وضو دست به روى پاها بکشید هم عنوان ماسح بر شما صادق است، هم عنوان غاسل، اما ماسح صادق است، براى اینکه دست به روى پاى خود کشیده ا ید و اما عنوان غاسل صادق است، براى اینکه دست تر به روى آن کشیده ا ید و در واقع آن را شسته ا ید، پس شما هم غاسل هستید و هم ماسح.
بنا بر این اگر کلمه" أرجلکم" را به صداى بالا مىخوانیم به این عنایت است که شستن پا واجب است، (و در حقیقت کلمه مذکور را عطف بر کلمه" وجوهکم" گرفته ا یم، و اگر به صداى پائین بخوانیم به این عنایت است که دست تر روى پا کشیدن واجب است،) (و در حقیقت کلمه مذکور را عطف به کلمه" برءوسکم" کرده ا یم) 12.
این بود خلاصه گفتار آن شخص. و ما نفهمیدیم که این شخص چطور در مورد سر و پاها فرق مىگذارد و مىگوید مسح سر مسح بدون غسل و مسح پاها مسح با غسل است؟ و این وجه در حقیقت همان وجه قبلى است، ولى با فسادى بیشتر، و به همین جهت همان اشکالى که به آن وجه وارد بود به این نیز وارد است.
به اضافه اشکالى دیگر و آن این است که گفته بود خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو چنین و چنان کنند، اگر منظورش از قیاس وضو به تیمم این بوده که حکم اینجا را قیاس به حکم آنجا کند، و به وسیله روایاتى که تنها مورد قبول خود او است به آیه شریفه دلالت بدهد، در پاسخش مىگوئیم روایاتى که مىگوید باید در وضو پاها را شست چه دلالتى و چه ربطى به دلالت آیه دارد؟- در حالى که همانطور که توجه کردید- روایات اصلا در صدد تفسیر لفظ آیه نیست.
و اگر منظورش این است که آیه:" وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ" را که در خصوص وضو است قیاس کند به آیه:" فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ" که راجع به تیمم است، مىگوئیم مدعاى وى را نه در آیه مقیس یعنى آیه اول که مربوط به وضو است قبول داریم، و نه در آیه دوم که مقیس علیه و مربوط به تیمم است، نه در آیه اول مسح همه سر واجب است، و نه در آیه دوم دست کشیدن به همه صورت و همه دست، براى اینکه خداى تعالى در هر دو آیه مسح متعدى به حرف با را آورده، نه مسح متعدى بخودى خود، در اولى فرموده:
" وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ ..." و در دومى فرموده:" فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ ..." و ما در سابق گفتیم که ماده:"م- س-ح" اگر به وسیله" با" متعدى شود دلالت ندارد که مسح همه سطح ممسوح را فرا گرفته وقتى بر این فراگیرى دلالت دارد که خود به خود متعدى شود.
این بود آن وجوهى که خواستند با آن و با امثال آن آیه را طورى معنا کنند که بالآخره مساله شستن پاها در وضو را به گردن آن بگذارند، چرا؟ براى اینکه روایاتى که گفته باید پاها شسته شود را بدان جهت که مخالف کتاب است طرح نکرده باشند، خلاصه کلام اینکه به خاطر تعصبى که نسبت به بعضى روایات داشته ا ند آیه را با توجیهاتى نچسب طورى توجیه کرده ا ند که موافق با روایات نامبرده بشود، و در نتیجه آن روایات عنوان مخالفت کتاب بخود نگیرد، و از اعتبار نیفتد، حرفى که ما با این آقایان داریم این است که اگر این عمل شما درست باشد و بشود هر آیه ا ى را به خاطر روایتى حمل بر خلاف ظاهرش کرد، پس دیگر چه وقت و کجا عنوان مخالفت کتاب مصداق پیدا مىکند.
پس خوب بود آقایان براى حفظ آن روایات همان حرفى را بزنند که بعضى از پیشینیان از قبیل انس و شعبى و غیر آن دو زده ا ند بطورى که از ایشان نقل شده گفته ا ند: جبرئیل امین در وضو مسح بر پاها را نازل کرد، ولى سنت شستن پاها را واجب ساخت، 13 و معناى این حرف این است که کتاب خدا به وسیله سنت رسول خدا (ص) نسخ شد و در این صورت عنوان بحث برگشته و صورتى دیگر به خود مىگیرد، و آن این است که آیا جائز است که کتاب خدا به وسیله سنت نسخ بشود یا نه؟
آن وقت این بحث از جنبه تفسیرى بى ارتباط با تفسیر مىشود، بلکه مساله ا ى اصولى مىشود که باید در علم اصول پیرامون آن بحث کرد و اگر مفسرى بدان جهت که مفسر است مىگوید: فلان روایات مخالف با کتاب است نمىخواهد (در بحث اصولى دخالت نموده، نظر بدهد که آیا سنت مىتواند کتاب را نسخ کند یا نه، و نمىخواهد) در یک بحث فقهى دخالت نموده، به حکمى شرعى بر مبناى نظریه ا ى اصولى فتوا بدهد، بلکه تنها مىخواهد بگوید: کتاب به چیزى دلالت مىکند، و فلان روایت به چیز دیگر.
و در عبارت " إِلَى الْکَعْبَیْنِ" کلمه" کعب" به معناى استخوان بر آمده در پشت پاى آدمى است، هر چند که بعضى گفته ا ند به معناى غوزک پا یعنى آن استخوان بر آمده ا ى است که در نقطه اتصال قدم به ساق آدمى قرار دارد، ولى اگر کعب این باشد در هر یک از پاهاى انسان دو کعب وجود دارد.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. برایشان نماز بپا داشتى.
2. و اگر اراده کردید همسرى را با همسرى دیگر عوض کنید- یعنى همسر اول را طلاق دادید و خواستید زنى دیگر بگیرید- اگر پوست گاوى پر از طلا مهریه او کرده بودید، حق ندارید چیزى از او پس بگیرید." سوره نساء، آیه 20".
3. " سوره نساء، آیه 2".
4. تفسیر المنار ج 6 ص 223.
5. مجمع البیان ج 3 ص 164.
6. ما از آب هر چیزى را زنده قرار دادیم." سوره انبیاء، آیه 30"
7. تفسیر روح المعانى ج 6 ص 66.
8. تفسیر المنار ج 6 ص 227.
9. مجمع البیان ج 3 ص 164 و تفسیر المنار ج 6 ص 229.
10. مجمع البیان ج 3 ص 165 و تفسیر المنار ج 6 ص 229.
11. تفسیر المنار ج 6 ص 229 و مجمع البیان ج 3 ص 165.
12. تفسیر المنار ج 6 ص 229.
13. تفسیر کشاف ج 1 ص 611.
ترجمه تفسیر المیزان ؛ سوره مائده – ذیل آیه 6