آسیه همسر فرعون

آسیه دختر مزاحم و همسر فرعون  که برخی گفته اند از بنی اسرائیل بود  از سال ها پیش در دل به خدای تعالیایمان داشت ، ولی ایمانش را پنهان می داشت ؛ امّا وقتی که آن زن را در تنور آتش افکندند و در حال سوختن بود، آسیهبعد از دیندن آن منظره ، ایمانش قوی گردید و بر یقینش افزوده شد. در همین احوال فرعون نزد او آمد و ماجرای قتلماشطه را برای آسیه نقل کرد. آسیه رو به او کرد و گفت : وای بر تو، چه جرئتی بر خدای بزرگ کردی ؟ فرعون که اتنظارنداشت این جمله را از همسرش بشنود و باور نمی کرد که او نیز به خدای یگانه ایمان آورده باشد و ایمان به خدایتعالی در دل نزدیک ترین و محبوب ترین افراد او ظهور کرده باشد، به سختی یکّه خورد و خشمگین گردید.
  بعد بدوگفت : شاید دیوانه شده ای و همان حالت جنونی که به سراغ ماشطه آمد، به سراغ تو نیز آمده باشد؟ آسیه گفت : من دیوانه نیستم، ولی به خدای تعالی که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار جهانیان است ایمان آورده ام . فرعون مادر آسیه را خواست وبدو گفت : دخترت دچار همان جنونی شده که ماشطه بدان دچار شده بود. اکنون سوگند یاد می کنم که اگر به خدای موسی کافرنشود او را به قتل خواهم رساند. مادر آسیه در خلوت پیش دختر آمد و او را نصیحت کرد که دست از خدای موسی بردارد، ولیآسیه نپذیرفت و فرعون دستور داد او را به چهار میخ کشیدند و سپس او را تحت شکنجه قرار دادند تا در زیر آن جان سپرد.وقتی هنگام مرگش فرا رسید، روی نیاز به درگاه پروردگار متعال کرده و عرض کرد: پروردگارا! باری من در نزد خودخانه ای در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و رفتار (و شکنجه ) او و از مردم ستم کار نجاتم بده .( 819 ) خدای تعالی نیز دعایشرا مستجاب کرد و بینشی به او داد که (پرده از جلو چشمش به کناری رفت ) و فرشتگان را دید و جای گاه خود را در بهشت
مشاهده نمود و از خوشحالی خندید. فرعون رو به اطرافیان خود کرد و گفت : این دیوانه را بنگرید که چگونه در زیرشکنجه می خندد. بدین ترتیب روح آن زن باایمان و باتقوا از این جهان زودگذر به بهشت جاودان شتافت .( 820 ) مرحومطبرسی نقل کرده که آسیه پس از پیروزی موسی بر ساحران ایمان آورد. وقتی فرعون از ایمان او مطلع شد، او را از این کارنهی کرد، ولی آسیه در آیین خود استقامت ورزید و به سخن فرعون وقعی ننهاد پس او دستور داد دست ها و پاهای او را درزیر آفتاب به چهار میخ کشیدند و سپس دستور داد سنگ بزرگی را بر وی افکندند و آسیه در همان حال دعا می کرد تا خدایتعالی روحش را به بهشت برد.( 821 ) شیخ صدوق از رسول خدا روایت کرده که فرمود: بهترین زنان بهشت چهار زن هستند: مریمدختر عمران و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد(ص ) و آسیه دختر مزاحم ، همسر فرعون .( 822 ) اهل سنت نیزحدیث فوق را به چند طریق از رسول خدا روایت کرده اند. مرحوم طبرسی در مجمع البیان از رسول خدا روایت کرده است کهاز مردان گروه زیادی به کمال رسیدند، ولی از زنان فقط چهار زن به کمال رسیدند: آسیه دختر مزاحم زن فرعون ،مریم دختر عمران ، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد(ص ). چنان که قبلًا اشاره شد، آسیه از کسانی بود که قبلاز داستان ساحران نیز به خدای جهان ایمان داشت ، ولی تا آن روز ایمان خود را پنهان کرده بود تا این که آشکار نمود و اینمطلب هم که بعضی از مورخان گفته اند در همان روز ایمان آورد، صحیح به نظر نمی رسد. مرحوم صدوق روایت کرده کهرسول خدا فرمودند: سه نفر بودند که چشم برهم زدنی کافر نشدند: مؤ من آل یاسین ، علی بن ابی طالب و آسیه همسر فرعون(823 ) باری این زن باایمان ، بر اثر رشد، کمال ، بصیرت و ادراکی که داشت ، از بهترین مقام های ظاهری و شخصیت های ).مادّی  که می تواند به یک زن برسد  برخوردار بود، همسر فرعون و ملکه خطه تاریخی و پهناور مصر و دره وسیعنیل بود و لذیذترین خوراک ها و بهترین زندگی ها و کامل ترین وسایل زندگی آن زمان را در اختیار داشت واسباب خوشی و کامرانی از هر نظر برایش فراهم بود و خلاصه زندگی ظاهریش از هر نظر مورد حسرت و آرزوی همه زنان مادّیو دنیاپرست آن روز بود. اما آن زن باکمال ، لقای پروردگار متعال و زندگی در جوار حق را بر همه آن خوشی ها و لذت هامادّی ترجیح داد و مقام قرب حق تعالی و نجات از آن زندگی را از خدای بزرگ خواستار گردند. خدای متعال نیز دعایش رامستجاب کرد و مقام والایی در بهشت به وی کرامت فرمود و نام او را برای مردمان باایمان به عنوان یک زن نمونه در قرآنکریم ضرب المثل قرار داد و فرمود: وَ ضَ رَبَ اللّ هُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ ق الَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّۀِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ ( 824 )؛ خداوند برای مردمان باایمان ، زن فرعون را مثل می زند هنگامی که گفت : پروردگارا!برای من در نزد خود خانه ای در بهشت بساز و مرا از فرعون و رفتارش نجات ده . سخت گیری فرعون در مورد بنی اسرائیلگذشته از نزدیکان و بستگان فرعون که به موسی ایمان آورده و به شرحی که در بالا ذکر شد و به سخت ترین شکنجهها به قتل رسیدند، جمع زیادی از بنی اسرائیل نیز  که ظاهراً بیشترشان جوان بودند به آن حضرت ایمان آوردند و به اینعلت پریشانی خاطر و اضطراب فرعون از موسی و پیروانش افزون شد. آن چه از آیات قرآنی و روایات استفاده می شود آن استکه فرعون پیوسته با نزدیکان و مشاوران خود در کار موسی و پیروان آن حضرت سرگرم مشورت بود و گاهی نیز همان اطرافیانفرعون و قوم او تحریکش می کردند تا تصمیمی قطعی درباره موسی و پیروانش بگیرد، زیرا با از بین رفتن فرعون ، پست ها،مقام ها، درآمدهای سرشار و بی حساب و عیاشی های مشروع و نامشرعشان از بین می رفت و دیگر نمی توانستند آن گونهکامرانی و فرمان روایی کنند و هر روز مال و منال تازه ای برای خود اضافه کرده یا در زیر سایه ارباب خود به اندوخته هایموجود و بی حسات خود مبالغ هنگفت دیگری بیفزایند. به همین دلیل به عنوان نصیحت و خیرخواهی به فرعون می گفتند: آیاموسی و قوم او را این گونه آزاد می گذاری که در این سرزمین فساد کنند، و تو و خدایانت را واگذارند ؟.( 825 ) بدین ترتیب
او را تحریک کرده ، دتور قتل بنی اسرائیل را از وی گرفته و به مرحله اجرا می گذاشتند، اما وقتی می دیدند که این سختگیری ها و ظلم و جنایت ها نمی تواند جلوی پیشرفت موسی و مرام خداپرستی و تزلزل پایه های حکومت فرعونرا بگیرد، دوباره شکایت بنی اسرائیل و موسی را پیش وی می برندند تا جایی که او رابه غضب و خشم درمی آوردند وبرخلاف صلاح دید خودشان ، فرعون می گفت : بگذارید تا من موسی را بکشم و او خدای خودش را بخواند (که از دستمن نجاتش دهد)، زیرا من ترس آن را دارم که او آیین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد را آشکار سازد .( 826 ) گاهیهم خود او به فکر فرو می رفت و از آینده خود و از دست دادن قدرت ، سلطنت و آن همه مال و منال بیناک می گشت و بر خودمی لرزید و مانند وقتی که موسی هنوز به دنیا نیامده بود، دستور کشتن نوزادان پسر و به جای گذاشتن دختران را صادر می کرد وبنی اسرائیل را به عذاب دیگری دچار می ساخت . تا آن جا که بنی اسرائیل به ستوه آمده و نزد موسی می آمدند و بدو میگفتند: پیش از آن که تو بیایی ما در آزار و شکنجه بودیم ، اکنون نیز که تو آمده ای هم چنان گرفتاریم .( 827 ) موسایکلیم نیز طبق فرمان و وعده الهی به آن ها مژده پیروزی و نجات از ظلم و بیدادگری فرعون را داده و به استقامت و پایداریدستورشان می داد و می فرمود: از خدا مدد بخواهید و بردباری پیشه سازید که همانا زمین ملک خداست ، به هر کس ازبندگانش که بخواهد می دهد و سرانجام نیک برای پرهیزکاران است .( 828 ) امید است پروردگارتان دشمن شما را نابود و شمارا در زمین جانشین آن ها سازد و بنگرد تا چگونه عمل می کنید.( 829 ) در مجموع در هر روز دستور ظلم تازه ای از طرففرعون برای بنی اسرائیل صادر می شد و نیرنگ جدیدی از طرف هیئت حاکمه مصر علیه دودمان یعقوب طرح می گردید.شاید اگر چاپلوسان پول پرست و اطرافیانی که به سبب منافع مادّی خود اطراف فرعون را گرفته بودند نبودند و آن تحریکاترا نمی کردند و آن پیشنهادهای ظالمانه را نمی دادند و فرعون را به حال خود می گذاشتند، کار به این جا نمی کشید و منجر به آنهمه جنایات بی سابقه و در نهایت نابودی خود و اربابشان نمی شد. حتی بعید نبود که فرعون با دیدن معجزات موسی به آنحضرت ایمان آورده و موجبات سعادت خود و قومش را فراهم می کرد. در روایات بسیاری آمده و پیش از این اشاره شد کهچون موسی و هارون برای اولین بار نزد فرعون آمدند و رسالت خود را تبلیغ کردند و حضرت موسی معجزه عصا و یدبیضاء را به او نمایاند، فرعون تصمیم گرفت که به وی ایمان آورد و چنان که در خطبه قاصعه نهج البلاغه و روایات دیگر نیزآمده ، حضرت موسی از جانب خدای تعالی این وعده را به فرعون داد که اگر ایمان بیاورد سلطنت و شوکتش هم چنان پایداربماند، اما هامان  که سمت نخست وزیری او را داشت یا وزیر مشاورش بود  مانع این کار شد و گفت : چگونه حاضرمی شوی پس از این که معبود این همه جمعیت هستی و به سر حدّ پرستش مردم رسیده ای ، به خدای موسی ایمان بیاوری وپیرو و بنده ای گردی ؟ همین سخنان هامان مانع ایمان فرعون گردید. مولوی این داستان را در مثنوی خود این گونه به نظم آوردهاست : آن ستیزه رو به سختی عاقبت گفت با هامان برای مشورت وعده های آن کلیم اللّه را گفت و محرم ساخت آن گمراه راگفت با هامان چو تنهایش بدید جست هامان و گریبان بر درید بانگ ها زد گریه ها کرد آن لعین کوفت دستار و کله را بر زمینکه چگونه گفت اندر روی شاه این چنین گستاخ آن حرف تباه جمله عالم رامسخر کرده ای کار را با بخت چون زر کرده ای ازمشارق وز مغارب بی لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج پادشاهان لب همی مالند شاد بر ستانه خاک تو ای کیقباد اسب یاغی چونببیند اسب ما رو بگرداند گریزد بی عصا تاکنون مسجود و معبود جهان بوده ای گردی کمینه بندگان در هزار آتش شدن این خوشتر است که خداوندی شود بنده پرست نی بکش اول مرا ای شاه عین تا نبیند چشم من بر شاه این خسروا اول مرا گردن بزن تا نبینداین مذلت چشم من خود نبوده است و مبادا این چنین که زمین گردون شود گردون زمین بندگانمان خواجه تاش ما شوندبیدلانمان دل خراش ما شوند پس از استفاده های عرفانی و نتیجه گیری های علمی که از این داستان می کند، در پایان میگوید: حاصل آن هامان بدان گفتار بد این چنین راءیی بر آن فرعون زد لقمه دولت رسیده تا دهان از گلوی او بریده ناگهان خرمنفرعون را داد او به باد هیچ شه را این چنین صاحب مباد در این میان از همه بدبخت تر، افرادی بودن که بر اثر نادانی و نداشتنرشد و درک اجتماعی ، آلت دست اینان قرار گرفته و هر روز برای سر و صورت دادن به جنایات آن ها در محلی اجتماع و باسخنانی فریبا و بی حقیقت سرشان ر گرم و به نفع خویش تبلیغ می کردند و موسی و پیروانش را تحقیر می نمودند. قرآن کریمیکی از این برنامه هایی را که فرعون و دار و دسته اش ترتیب دادند چنین نقل کرده است : فرعون میان قوم خود فریاد زد و گفتکه ای قوم ! آیا فرمان روایی مصر خاص من و این نهرها که در قلمرو من جاری است در اختیار من نیست . مگر نمی بینی ؟ ایا منبهترم یا این (شخصی ) که خوار (و زبون ) است و سخن روشن نتواند گفت ؟ اگر او نیز فرمان روا و لایق رهبری است ، پسچرا دست بندهای طلا بر او نیاویخته اند یا چرا فرشتگان به همراه او نیامده اند؟.( 830 ) همین مخنرانی مسخره و مبتذل برایآن مردم دور از علم و درک و رشد، کافی بود که گول بخورند و فریفته و مطیع او گردند، و از حق و حقیقت رو گردان شوند
و موجبات بدبختی و هلاکت خود را فراهم سازند. ازاین رو هدای تعالی به دنبال آیات فوق فرمود: پس قوم خود را(با این سخنان ) منحرف کرد تا مطیع وی شدند و به راستی که آن ها مردم فاسقی بودند.( 831 ) بعد در ادانه برای تذکر دیگرانفرمود: چون خشم ما را جلب کردند، از آن ها انتقام گرفتیم و همگیشان را غرقکردیم و آن ها را برای دیگران سابقه و مثلی قرار( دادیم تا ملت های دیگر از آن ها و سرگذشتشان پند و عبرت گیرند.(832)
منبع:تاریخ انبیاء-رسولی-هاشم
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.